۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

شعر

نشسته ام در سکوت
براي بارشي عجيب
کاش ببارد اندکي اميد
ابر،من به تو بسته ام اميد
ابي اسمان نا اميدي من است
و بسته ام امید، به دیدن
غربتي که لانه کرده است
به دروازه کمان رنگيش
بعد بارش هزاران گدازه امید
تا ببارد باران
در دلم
کودکي چنگ می کشد
بر جداره هاي قلب من
لحظه اي درد توست
و بعد درد من
و باز درد من
وباز درد تو
و من مانده ام و تو
و ناله هاي درد مشترک
کاش جمع ابر ها، جمعتر شود
و بشکند بغض من
و گريه سر دهند تا ابد
تا زمين به زير اب گريه ام رود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر