۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

سلام ای اخرین منزل
دراین دنیای گمگشته
برایت گفته ام ایا
که دل بستم بر این رویا
شب هنگام که دست ماه
رسد بر دروازه های شهر،
جدا گردد
دل از دیواره های غم
رها گردد
چشم از روشنی شب
گم گردد
سایه ها،ربطها،خطها
یکی گردد
صدای خنده و نجوا
و این رویا
برایم گشته دیرینه
که شبی اید
همچون روز
من و تو در امان باشیم
از غمها
از شبها
و از خط و ربطی که پوشاند
تمام خنده و نجوا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر