۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

زندگی

می وزد باد
میان خم مویت
و به نجوا گوید
زندگی
قطره اشک تو است
که به خاک افتادست
زندگی
قهقه خنده توست
که رسیدست
به ابر
زندگی چشم تو است
زندگی گوشه لبهای تو است
که زمان را سازد..

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

مفهوم

شب

یک مفهوم است

وقتی که

آفتابت

نتابد بر زمینم

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

«عقل گوید شش‌جهت حد است و بیرون راه نیست// عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها»

حال

چه شد که لحظه های ما
چدا شدند و ماند
من و تو
برای من چه مانده است
برای تو چه
یادگار

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

دوری

چو ماهی دور گشته ام
ز لطف بیکران تو
برای من همین بس است
که در امید
به یاد تو
غروب را طلب کنم

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

برای من همین بس است

برای من
جهان به وسعت نگاه توست
برای من همین بس است
که عقربه های دل
به سمت توست
ای قطب سرزمین من

روزگار

اگر که آفتاب
بتابد بر سرزمین خشک من
برای من همین بس است
که درخت عمر من
به بارش نگاه تو
رو به آسمان رود.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

مقدمه ای در باب محبت

گویند در روز هبوط از بهشت خلد، آدم در مکه افتاد و مادرمان در جده، اینچنین شد که دل فرزند آدم محبت مادر را در خود گرفته است،همانطورکه گیاه آب از خاک میگیرد،چون مسافری از دیدگان تو دور می شود بخشی از دل را به یادگار می برد و دل مادر آشنایی غریب با فرزندان ادم دارد چنانکه رود مسیر خود را به سمت دریا می یابد.

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

مقدمه ای در باب زندگی

زندگی از لحظه ای که شروع می شود مانند چشمه ای که شروع به جوشیدن می کند گودال خود را پر کرده و تن خاک را شکافته و سمت گودی حرکت می کند رودی نیست که به سمت بالا رود و از همین روست که انسان هر لحظه در پی از دست دادن است.

دعوت

برای لحظه ای بیا
چو رعد و برق
سایه ها را ببر
ز عمق مردمان چشم

به برق تو
غرق می شوم
در زمان
در تمام لحظه ای بی تمام

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

مرا بجو

مرا
میان قصه ها
مرا
میان خنده ها
مرا
میان اشک ها
بجو
که منتظر شدم دمی
برای دستهای تو
ورق بزن
تک به تک
روزهای رفته را
مرا
میان سایه ها بجو
که روشنی عمر من
به شمع تو بسته است
مرا بجو
مرا بجو
که جسته ام تو را
چون مسافری
که در بیابان نجد
امید بر ستاره اش
بسته است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

زندگی مدرن

شاید لازمه زندگی مدرن ادامه دادنِ ادامه دادن باشد یعنی صبح که از خواب بلند می شویم به ادامه دیروز ادامه می دهیم و این عمل بدیهی ترین واکنش انسان به جهان پر سرعتی است که او را احاطه کرده است، در فضایی که بستگی داشتن مفهوم موثری ندارد و این نسبیت و در تعلیق بودن است که خود را بیشتر نشان می دهد، در پی حل کردن معادلاتی هستیم که مجهولات آن از تابتها و معلومات آن بیشترند و حل کردن این معادلات سخت است و سخت تر از آن ایجاد معادله جدید است .

این چه نگاه کردن است
ای به فدای چشم تو
ای که تمام دیده ها
برای خیره گشتن است
ای که تمام آبها
برای غرق گشتن است
برای توست
این تپش
برای شاد کردنت
ای به فدای تو لحظه ها
این چگونه رفتن است

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

هر شب تنهایی

بغضی نشسته در گلو
آهی نشسته در دلم
اشکم اجازه می دهد
تا یک دمی آرامتر
خالی کنم درد دلم
آه ای خدای مهربان
آه ای نشسته برزمان
آه ای زنجیر دلم
بسته به یادت، هر زمان
مهر تو بر پیشانیم
یاد تو در چشمان من
این جبال درد را
چون دشت
آسان کرده است
در خلوتی دور از ملک
بگشا بدستت
دفترم

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

...نزدیک دوست نامه

من در این راه
پی یاد تو بودم
پی نام تو بودم
در پی خاطر عاطر تو
در این راه
دست همراه تورا می دیدم
لطف تو چون باران
بر زمینِ زمان می بارید
بذر عمرم
شد بارور
لیک
خبر خوب تو بودی
خبر بد این بود
در زمانی بس دور
ولی با سرعت نور
گم شدم
در دعوای پسران حوا
و پس از آن
من بودم و تو
تو چرا کم گشتی
تو چرا گم گشتی
که هنوز
خیسم از بارانت





۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

نجوا

کوه
پراکنده نمود
تیرگی زلف خود را
بر دشت،
شب تمنا می کرد
که بر آید ماهی
که نباشد ز سیاهی او
بالاتر
حاصل کار
شبی بود که
غوک گمگشته
راه را پیدا کرد

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

تمام قصه های من شروع نام تو شده
یکی نیود حرف من یکی بود تو شده
برای تو نوشته ام برای تو خوانده ام
تمام لحظه های من همرنگ نام تو شده
برای کلاغ من خانه ای جز تو نیست
غاز و پایان سفر همه به نام تو شده

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

دیگران

اونایی که تو خیابون با موبایلشون دونفری آهنگ گوش می دهند و گوشی رو بینشون نگه می دارند............

تفریحات

تفریح غریبیست
هر روز صبح،
روزنامه ها را ورق می زنم
دایره قرمزی می کشم
به دور تو
که شاید کمی
ماندگار تر شوی

روز کاری

عشق
آخرین چراغ کوچه است
که خاموش می شود
و دوست داشتن
اولین درب خانه‌ای است
که شنبه صبح ها
باز می شود